سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یواشکی نگاهت میکنم... زل میزنم به صورت مهربون و خوشگلت...

مثل یه فیلمبردار این دقیقه های کوتاه و تو ذهنم ثبت میکنم واسه روز مبادا... روزایی که نمی تونم ببینمت و دلم برات تنگ میشه... روزایی که ازم دوری...

کارم همینه تو همه این یه سال و یه هفته و یه روز کارم اینه که یا از دور نگاهت کنم و یا بهت فکر کنم...

توی تک تک لحظات زندگیم تو پررنگی...

تک تک لحظات زندگیم به تو فکر کردم... تنها دلخوشیم تویی...

مگه داریم از تو بهتر؟ مگه داریم از من عاشق تر؟ دیوونه تر؟

دیونگی یعنی همین که اجازه نمیدم کسی بهم نزدیک بشه چون خودمو به تو متعهد میدونم...

عشق جذاب من...

حتی حرف زدن با دیگران رو خیانت میدونم... خیانت به تویی که حتی یه دقیقه هم باهات حرف نزدم...

کاش بعضی چیزا نبود... کاش بعضی رسوم نبود تا میومدم صاف جلوت می ایستادم و زل میزدم تو اون چشای خوشکلت... 

میگفتم ببین آقا شدی همه زندگیم... شدی باعث دیونگیم... شدی دلیل نفس کشیدنام... 

شدی باعث حال و روز این دل وامونده که تا اسمت میاد شروع میکنه به لرزیدن...

فوقش میخندیدی به این حجم دیونگی این دختر... فوقش اخم میکردی به خاطر پررویی این دختر... 

ولی بهتر بود از این برزخی که توش دست و پا میزدم...

کاش میشد بفهمی تو این یه سال من چی کشیدم...

کاش میفهمیدی از دور عاشق بودن چقدر سخته...

کاش میفهمیدی عشق یه طرفه چقدر دردناکه...

کاش... کاش... کاش...

کاش میفهمیدی همه زندگیت بشه ای کاش گفتن چقدر سخته...

کاش جرات اینو داشتم غرورمو بذارم زیر پا و بیام بهت بگم چقدر دوستت دارم...

آقا... شدی باعث دیونگیه این دختر... شدی درد این دختر...

درمان شدن بلدی؟


[ چهارشنبه 97/6/28 ] [ 11:48 صبح ] [ NAFAS ]

[ نظرات () ]